کتابی که در حال حاضر در حال خواندنش هستم زنعموفاطمه ی مهربونم بهم هدیه داد و من خیلی دوستش دارم.
یکی از داستانهایی که من خیلی دوستش داشتم و برایم جالب بود داستان "قد پوست گاو" می باشد.
قضیه از این قراره که روی زمین خدا دهی بود. مردمش آرام و بی درد سر. سرشان به زندگی خودشان بود که یک روزحاکمی زورگو باعده ای سواره وپیاده به سراغشان آمد و گفت: اگر کسی بتواند با عقل و هوش خود مرا شکست بدهد کاری به این مردم و آبادیش ندارم وگرنه اختیار جان و مال همه بامن است.
بزرگان و ریش سفیدهای ده جمع شدند و پیش خان رفتند. خان پرسید: "اول بگویید چه کسی مرا به اینجا فرستاده؟"
بزرگان ده گفتند: "حتما خدا این طور خواسته."
خان دستور داد همه ی آنها را بکشند. مردم ترسیدند.فکر کردند حالا چه کنیم. ما که زورمان به خان نمی رسد.جوان زیرکی که اهل همین ده بود گفت: "نترسید. یک بز ویک شتر به من بدهید. چاره ی این مشکل دست من است."
.
.
.
حالا برای این که بقیه داستان رامتوجه شوید مراجعه کنید به کتاب شصت افسانه ی خواندنی ایرانی نویسنده : مهری ماهوتی
انتشارات : پنجره
ی ,خان ,مردم ,خدا ,داستان ,حالا ,ی خواندنی ,افسانه ی ,شصت افسانه ,خیلی دوستش ,خواندنی ایرانی
درباره این سایت